توهمات
ته مانده یک مغز که سال پیش پوکید
دیگر به باران هم اعتماد ندارم دیگر از باران هم می ترسم..... می ترسم خیسم نکند .....می ترسم مرا نشورد.....آخ که این مردم..... بشناس مرا بهتر بیا نزدیکتر خوب بنگر من همانی ام که با درد خو گرفته ام تا تو را در آغوش کمشم اما افسوس.... که مرگ دارد مرا به مهمانی خود دعوت می دارد و تو همچنان...... بی خیال بی خیالی. در تاریکی دود سیگارم را می بلعم و به تابلوهای می اندیشم که در تمام این مدت جلوی چشمانم سبز شده اند و خیلی جدی گفته اند : بن بست. در تاریکی دود سیگار مرا می بلعد و به این می اندیشم که کم کم خدا دارد در چشمهایم گم می شود.... در تاریکی..... وقتي اين همه دروغ و دغل را مي بينم وقتي مي بينم به قول صادق هدايت در نيرنگستان زندگي مي كنيم احساس تهوع ميگيرم تهوعي كه دنيا را به گه مي كشاند. f سرم درد می کند تشنه ی سبوی ست. يك توهم يك درد يك خارش يك عطسه. آغاز يك توهم شروع يك درد آزار يك خارش مرگ يك عطسه و پايان يك روز بيهوده.
Power By:
LoxBlog.Com |